چراغانی کردن. چراغ بسیار روشن کردن. (ناظم الاطباء). در جشن، کوی و برزن را آئین بستن و چراغباران کردن. در اصطلاح عامه، چراغبانی و چراغبانی کردن. چراغون کردن: جشنی عظیم کرد و چراغانی آنچنانک بر روز همچو صبح بخندید شام تار. قاآنی (ازفرهنگ ضیاء). رجوع به چراغان شود. ، سر مقصر را زخم زدن و در هر زخمی فتیله روشن کردن. گناهکار را شکنجۀ چراغان دادن: ز مستان عجب نیست گر شام وصل سر محتسب را چراغان کنند. ظفرخان احسن (ازآنندراج). رفته تقصیری که دوران همچو دزدان کرده است بر سر بازار امکانت چراغان حواس. سعید اشرف (از آنندراج). چراغ هرکه اثر در زمانه روشن شد کنند خلق بچشم حسد چراغانش. اثر شیرازی (از ارمغان آصفی). رجوع به چراغان شود
چراغانی کردن. چراغ بسیار روشن کردن. (ناظم الاطباء). در جشن، کوی و برزن را آئین بستن و چراغباران کردن. در اصطلاح عامه، چراغبانی و چراغبانی کردن. چراغون کردن: جشنی عظیم کرد و چراغانی آنچنانک بر روز همچو صبح بخندید شام تار. قاآنی (ازفرهنگ ضیاء). رجوع به چراغان شود. ، سر مقصر را زخم زدن و در هر زخمی فتیله روشن کردن. گناهکار را شکنجۀ چراغان دادن: ز مستان عجب نیست گر شام وصل سر محتسب را چراغان کنند. ظفرخان احسن (ازآنندراج). رفته تقصیری که دوران همچو دزدان کرده است بر سر بازار امکانت چراغان حواس. سعید اشرف (از آنندراج). چراغ هرکه اثر در زمانه روشن شد کنند خلق بچشم حسد چراغانش. اثر شیرازی (از ارمغان آصفی). رجوع به چراغان شود
درخشیدن و روشن گشتن. (ناظم الاطباء). روشن شدن. شعله دادن. فروزان شدن چراغ. نور دادن چراغ:... و چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد، نگیرد و چراغ نشود که از او روشنائی یابند. (نوروزنامه) ، موکل شدن. (ناظم الاطباء)
درخشیدن و روشن گشتن. (ناظم الاطباء). روشن شدن. شعله دادن. فروزان شدن چراغ. نور دادن چراغ:... و چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد، نگیرد و چراغ نشود که از او روشنائی یابند. (نوروزنامه) ، موکل شدن. (ناظم الاطباء)